دل پاکت نمی بیند؟
از کنارت با کاروانی امید می گذرم
وباز ...
و باز...
انگار تو مرا که برف زیرپا....
وانگار قاصدک فوت می کنی در هوا...
آهای تو... کمی رخ برگردان
من اینجا هستم کنار تو...
باز حرف از گلایه مزن.....
م.ن
من برای دیدنت
آسمان را به یاری خواسته ام
با ریسمانی از بوسه های عشق
مزین به سرخی گل ختمی
که هر جانبش قالب هستی است
بالا آمدم
و آنجا دیگر
من هستم و تو ....
م . ن
آرام آرام حس بودن...
درمن به پهنای کره خاکی
اینان می بافند بودن را
ومن لابه لای دو میل بافتنی شان
دائم بُر می خورم
نخودی بازی وسطی شان
با هردو به این طرف آن طرف می روم
هیچ امیدی به من نیست
جز دلم
که می خواهد بماند ....
م.ن
آخر سنگ صبور مرا کجا می برید؟
من دائم با او همراز بودم...
آن شعمدان بهترین محرم من بود ...
م.ن
دل می بندم به نقاب
نقابی با طراوت گلهای بهاری
که شقایق زده
کمی آن طرف تر دلی برای آدمک می تپد
م.ن
حتی تو خوابم تو اولی
بیدار که می شوم.... تو
انگار تو شدی خواب و بیداری من
این منم این چنینم ...
م.ن
"دوستت دارم "را
اول و آخر شعر هایم می نویسم
آخر تو دائم وسط معرکه زندگیم هستی
عین آغوشم ...
م.ن
بهار می آید...
بهار با تمامی عطر و گل و بلبل
وحتی خرگوشهایش
به طراوت و زیبایی تو حسادت می کند
و مهم شکفتن گل خنده در گوشه لب توست...
م.ن
سوار بر راهروی زمان شده ام
اما انگار او هم خیال بردن من را ندارد
بی تو زمان هم ایستاده است
می شود،
این چهارراه دیگر چراغ قرمز نداشته باشد...؟؟؟
م.ن
ایست ....
این گونه روا نیست
من... تو...
آماج لحظات را در خود محو کنیم
من بی تو ....تو بی من
ببار....
این بار دیگر هراسی از سنگ بارانت ندارم
زندگی به کامم است
غصه رعد و بارانت را ندارد
با من است ، بامن
ایست.......................
این همان آرزوست
با تو آمد...
جا خوش کرد...
با تو می رود ....
جا می ماند....
م . ن
من دیگر دلم را خوش نمی کنم...
ساعت دارد تند تراز معمول رد می شود
و امروز تمام....
من امروز هم بی تو بودن را
باید توی توبره زنده بودن بریزم
نگهش دار ...
نگهش دار...
نگذار جلو برود...
باز من امروز بی بودن را به ستاره ختم خواهم کرد
م . ن
نمی بینی هنوز از عطر تنت مستم؟
افتاده کناری ،به یقین من هستم!
ماتم زده ام که چرا؟
این من بودم
عریان شده بی طاقت دربه حیا بستم
گفتم
گفتم
وای چرا این چنینم
آغوش گشادی
نگفتی من مست رخت هستم؟
تو...تو...نگفتی من حیران خال لبت هستم؟
من هنوز از باده لبت مست مستم
م.ن
در گوشه ایی از حافظه ام نشسته ایی
تمامی معادلاتم واریخته
راستی تو بگو،
یک به علاوه ی یک ؛
اینجا چرا دو نیست ؟!!!
کنارم باش ...
کنارم ...
تا دو باشیم...
م . ن
نحسم...............................................................
آره...
داد نزن فهمیدم
همه را برق می گیرد
تو را چراغ موشی
من نور تمامی برق ها را در زمانهایم
جای دادم ...
با تو ......برای تو.......
م.ن
می خواهم دل بسپارم
به تو ....
به بودن ...
به درجا زدن روی زانوانت...
مانده ام ..........تدبیر ندارم
کاش می دانستم،
کاغذ کادوی بسته بندیش چه رنگ باشد؟
آخر تو زیباترین قوس و قزح را در دل داری
کمی برایم از رنگ عشق بگو.........
.م.ن
او می رفت...
من مانده بودم ...
دائم می گفت :
_...سایه به سایه ات خواهم بود
بایست اینجا که تاریک نیست
رفت.................................
حتی بی چمدان...
م . ن
فنجان قهوه بعد از بیداری...
بوی زنده بودن را تازه کرده...
و لبخند خواب باتو آن را دو چندان...
راستی من آنجا چه می کردم در آغوش تو....!!!!!؟؟؟
م.ن
تو بگو من می مانم
چه هستی؟
که هستی؟
بی بودن هایت را نمی خواهم
برایت حتی در تنهایی خودم فنجان قهوه ای ریختم
با من میخوری..............؟
م.ن
خودم را در راه جا گذاشتم...
برای با بودن هایت عجله داشتم ...
م.ن
وجودم اکنده از توست
قلبم اکنده از مهرت
نسیمی ده فرو ریزم به دامانت
هنوز زود است بفهمی "باد عشق کورمی کند دلها را"
انگار من کل تاریخ پا برجا نبودم ،.....بی تو
م.ن
بیا کمی برقصیم
دستم را بگیر
پاهایم از فرط تنهایی نا ندارند
دل با تو هر دم می رقصد و جان ماتم ...
خشکیده جان به راه چشم دوخت
دل خیال باطل می کند
بال بال بودن می زند
بنواز مطرب ساز عشق را ...
چوکه ی عشق را همدم و دستی باید ...
بزن طبال ...
پای چپم را زیر کدام نوای عاشقی به زمین بکوبم
دل به درد ناید ...
دستمال زرنگار را به دست روزگار دادم
سر چوپی سر نوشت او باشد و من دست یار گیرم ...
سورنا چی ، بند زیر سورنایت به رنگ حنای شادی بودنهاست
تکانش نده
چشمانم در خواب و رویاهاست
نکند این آهنگ ،
آهنگ آخرین شب بودنهاست ؟!
کاش که فردا آخرین سپیده ی تنهایی باشد
و
دنیا بی من و این گونه واریز و شکایتهاست
م . ن
تو کف دستانم را نگاه کردی
راه باریکی بود
به بلندی آسمان آرزوها
خط خوشبختی را با تمامی وجود کشیدی
تو گفتی:
"تو"
دست در دستم دادی و گفتی:
باهم همراه می جویم در راه خوشبختی من
اما من...............................................
جاده دیدم..........................................
در چشمانت ، راه باریکی بود
برای رفتنت لحظه شماری می کرد........
م.ن
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
کاش کسی پیش می آمد فردایم را می خرید به قیمت نبودن امروزم
م.ن
باران که می بارد...
عطر تنت را یاد می آورد ...
بوی خاک می دهی....
برایم تو خاکی ترین عشق زمینی ....
م.ن
بهار می آید...
بهار با تمامی عطر و گل و بلبل
وحتی خرگوشهایش ...
به طراوت و زیبایی تو
حسادت می کند
و مهم ...
شکفتن گل خنده در گوشه لب توست...
م.ن
چشمهایم را می بندم
باز تو را پشت پلکهایم می بینم
انگار همه جا پر شده از تو ....
نفس بالا نمی آید
بی تو بودنم تمام ...
با من باش...
م.ن
شعر که می خوانم دائم....
با هر مصرع تو می آیی ....
می شود گاهی از رویم تند رد نشوی؟
آخر من طاقت کلماتت را ندارم ...
م.ن
.: Weblog Themes By Pichak :.